- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
کوفه همان شهری که مسلم کوچه گردش بود کوفه همان شهری که تنها طوعه مردش بود یک پـیـر زن تـنهـا پـنـاه نالـههایم بود خون دل و اشکِ بصر تنها غذایم بود ایـنـهـا فـقـط آقـا بــیـا آقـا بــیـا کـردند بیعت شکـستـند و مرا تنها رها کردند شهـر ریـا و فـتـنـه و عـیـاش ها کوفه پُر گـشته از ولگـردها کلاش ها کوفه چیزی که من دیدم ریا و بیحیایی بود ظاهر خـدایی بود باطن بیخدایی بود گـفـتم بیا آقا سـفـیـرت را حلالـش کن نعـم الامیری و اسیرت را حلالش کن دیگر رسیده جان من بر لب پـشـیمانم آقا به جان خـواهرت زینب پـشـیـمانم آقا به جـان مـادرت جـان عـمـوی من بـرگـشـتـنت گـشـتـه تـمام آرزوی من برگرد تا روی سرِ خود سایبان داری تا یک قمر دور و بر این کاروان داری مـسـلم فـدای قامت اکـبـر شود برگرد زود است آهوی حرم بیسر شود برگرد اینجا کسی فکر تو و نیلوفرانت نیست اینجا بجز شمشیر چیزی میزبانت نیست بیسـر شـدن پـای تو آقـا آرزویـم بود در لحظۀ آخر دو چشمت روبرویم بود من از سـر دارالامـاره داد خواهم زد تنها فـقـط اسم تو را فـریاد خواهم زد تـقـدیـر مسلم تـشـنـگی بود و لب پاره سـر بـر در دارالامــاره تـن به قـنـاره
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
گریههایم میشود از شـرمساری بیشتر هر دقـیقه میشود این بیقـراری بیشتر جای این زخم زبان ای کاش تنها میزدند طعنه از هر تیغ دارد زخم کاری بیشتر هرچه سنگین میشود بار خجالت در دلم میشـود بـاریـدن ابـر بـهـاری بـیـشـتر بیشتر در کوچه سنگش میزنند این بامها هرچه میآید به کوفه صوت قاری بیشتر هر قَـدر من نا امیـدم در میان شهر غـم حـرمـلـه دارد ولی امـیـدواری بـیـشـتر خارِ در چشمم اگر چه تیغ هاشان شد ولی از سه شعبه میرود بر چشم خاری بیشتر گرچه در دارالعماره خون من را ریختند از سرم هر کوچه دارد یادگاری بیشتر از اسیری خودم در کوفه فهمیدم حسین میکشند اینجا عزیزان را به خواری بیشتر
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
نـفـس کـشیـدن او به شماره افـتـاده کـنار چـشـم کـبـودش سـتاره افـتاده بزرگ مردی خود را به او نشان میداد همین که طوعه پی راه چاره افتاده کنار غربت اشکش مکرراً ذکر… حـسـین گـوشۀ لـبهای پـاره افتاده اذان شد و سرش از پیکرش زمین افتاد شـبـیه طـفـل که از گاهـواره افـتاده اذان ظهر شد و پیکـر بدون سرش بـه زیـر سـایـۀ تـلـخ مـنـاره افـتـاده فقط به خاطر افتادن حسین ز اسب سـرش ز سـردرِ دارالإمـاره افـتاده
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
دل بیقـرار من میتپد از فراق یاری که نوشـتهام بـیاید، به دیـار بیقـراری چو به عشق پا نهادم، همه هستیام فنا شد تن من به تیغ و شمشیر و سرم به چوب داری دل من ز بیوفایی، سر من ز سنگ کینه بشکستهاند هر دو ز بلای عشق، آری ز لبم بود روان خون شبیه یم به کاسه ز دو دیدهام روان اشک شبیه آبشاری دل من بسوزد از آن که به اهل بیت عصمت بزنند سنگ از بام نکـنند غـمگـساری شب و روز کاروانت چو یکی شود به کوفه تو به سویشان نظاره ز فراز نیزه داری
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
در آسمان بیکسیام یک ستاره نیست غربت نشین کوفهام و راهِ چاره نیست طوفان کینهها شده راهی در این دیار دریای غـصههای دلم را کناره نیست آه ای حسین فاطمه برگرد از این مسیر در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست جایی که نور حق به دلِ مردمش نرفت جای طلوعِ نورِ تو ای ماهـپاره نیست از عهد خوش مرا به بلندی کشاندهاند مهمان که جای او سرِ دارالعماره نیست کس نیست گوید این سرِ مهمانِ کوفه است جای تـنـش دگر سرِ میخِ قـناره نیست این حـرف آخـرم نکـند بـشـنود رباب حتی که رحمشان به سرِ شیرخواره نیست
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
مـنـم تـجـسّـم شـیـری به دام افـتـاده به دام جـمـعـیـتـی بـد مــرام افـتـاده چنان پُراست شکمهایشان زمال حرام که از سر هـمه عـشـق امـام افـتاده هجوم زخـم به جانم نـشـسته و بدنم شـبـیـه فـاطـمـه در ازدحـام افـتـاده میان شهر مسلمان نـمای مُسلم کش غریب در مـلاء خاص وعام افتاده چه خوابها که برای عقیلهات دیدهاند زبـان بـرای بـیـان از کـلام افـتـاده زبس هوای تو را پروراندهام درسر که از تـنـم به هـمـیـن اتـهـام افـتاده منم که باهمۀ جان به شوق پابوست سـلام کـرده و از روی بـام افـتـاده هـزار شکـر میمـیـرم و نـمیبـیـنم به خاک، جـسم تو بیاحـترام افتاده
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
وقـتی نـفـس از سیـنه بالاتـر نـیـاید جز هِق هِق از این مردِ غمگین بر نیاید خـیـلی بـرایِ آبـرویم بـد شد ایـنجـا آنـقـدر بـد دیـدم که در بـاور نـیـاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گـفتم به طوعه تا که پشتِ در نیاید سوگند خوردم در مدیـنه بعدِ زهـرا خـانـمِ خـانه پـشتِ در دیـگـر نـیـاید دیر است اما کاش میشد تا عـقـیله شهرِ تـنـور و خار و خاکـستر نیاید بر پُشتِ دستم میزنم دیدی چه کردم هرکـس بـیـاید مـادرِ اصـغـر نـیـاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بـیآبـروها آبـرویـم رفـت از دسـت از بس که زخمم میزدند از حال رفتم بـینِ جـمـاعت بودم و گـودال رفـتم با سنگهای خود سرِ من را شکستند انگشتِ بیانگـشـترِ من را شکستند وای از دلِ زینب چه میآید سرِ او وقتی که انگـشتر زِ دستت در نیاید یا لااقـل دنـبالِ این هـشـتاد خـانـوم نـامـحـرمی با خـیـزرانِ تَـر نـیـایـد بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هرکـس بیـاید کـاشـکی مـادر نـیاید
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
من پیک عشق هستم و نامه بر حسین دوم فــدایـی حــرم خــواهــر حـسـیـن لـب تـشـنـهام ولی نـزنـم لـب بـه آبـها سیراب میشوم فـقـط از ساغر حسین گرد و غبار چهرهام امضا نموده است مسلم جبین نسوده به غیر از درِ حسین فـطرس کجاست تا بـبـرد این پیام را؟ بـاید سـلام من بـرسـد محـضر حسین دلـواپــسـم بـرای الـنــگـوی دخـتـرش دلـواپـس ربــودن انـگــشـتـر حـسـیـن مثل تـنـور لحـظـه به لحـظـه گـداخـتم نـقـشـه کـشـیـدهانـد بـرای سـر حـسین روی قـنـاره تـشـنۀ صوت حجـازیام تا که علم شود نوک نی مـنـبـر حسین پـائـین پـای اکـبـر او مـدفـن مـن است در کـوفـه نیست مـقـبـرۀ نوکـر حسین
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
تـنهـاتـرین غریب کجایی پسر عمو کُـشته مرا هـوای جـدایی پسر عمو زخـمـیتـرین سـتـارۀ دارالامـارهام آمـادهام بـرای رهـایـی پـسـر عـمـو فریاد میزنم که به اینجا سفـر نکن دیگر مرا نمانـده صدایی پسر عمو امشب همه فدایی و فردا همه فرار! در عهد کوفه نیست وفایی پسرعمو از بچههای فاطمه فرمان نمیبـرند اینجا اسیر جور و جفایی پسر عمو یک پیر زن به داد دل خستهام رسید بر زخم من رسانده دوایی پسر عمو شرمندهام از این که نوشتم بیا حسین دارم به لب دعا که نیایی پسر عمو راهـی شـده دلـم به تـمـنـای دیـدنت بـا کـاروان کـربوبلایی پسر عمو بختش بلند آنکه دلش جای عشق توست مسلم ستارهای به بلندای عشق توست
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
سلام ما به حسین و سفـیر عـطـشانش که در اطاعت جانان، گذشت از جانش به آن غریبترین سربهدار وادی عشق به مسلم بن عـقیل و دو نـور چشمانش به عزم شب شکن و همّت علیوارش به صبر و قوّت قلب و شکـوهِ ایمانش میان معرکه، چون کوه محکم و نستوه ستاده در بَرِ اهـریـمنان به کف جانش تمام شهر پُر از دشمن است و میبارد نفاق و فـتـنه ز بارو و بـام و ایـوانش در آستان مُحرّم، به خاک و خون غلتید منای کـوفـه بـبـیـنـید و عـید قـربانـش طـلایـهدار بــزرگ قــیــام عــاشــورا فـدای نهضت سرخِ حسین شد، جانش
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
شهر در امن و امان است همه خوابیدند مردمـانی که غـریـبی تو را می دیـدند صبح شمشیر کشیدی و رجز میخواندی لشگری رو به رویت بود و همه لرزیدند همه گـفتند علی دست به شمـشیر شده وَه که بین تو و حیدر همه در تردیدند یا علی گفتی و گفتی که علی بود یکی این جماعت همگی منکر این توحیدند میهمان بودی و از بام تو را سنگ زدند چـقَـدَر بـهـر پـذیـرایـی تو کـوشـیـدنـد وقت بیعـت تو طبیب تب کوفی بودی صبح اما هـمگی نـسخـۀ تو پـیچـیـدنـد گریه میکردی و گفتی که میا کوفه حسین همه بر حرف پُر از گریه تو خندیدند شب تو را از کف پایت به سر دار زدند و ملائک هـمگی پای تو را بـوسیـدند
: امتیاز
|
ذکرهای سقائی شهادت حضرت مسلم بن عقیل و فرزندان او
پخش سبک ۳ (به سبک دل تو را من اگر شکستم ) دو طفل بی کس، ز مسلم زار به دست حارث، شده گـرفـتار ز ظـلـم آن خـصـم آل اطـهـار گـفـتند او را، به چـشم گـریان ************* بند دوّم ************* ای دشمن دون، رحمی به ما کن یتیم و زاریم، خوف از خدا کن بـابـا نـداریـم؛ مـا را رهـا کـن مکُش تو ما را، در این بیابان **شعر از: محمد مسکین** ******************************************** پخش سبک ۱۶ ( به سبک : شه دین به همره یاوران) دو عـزیـزِ مـسـلـمِ مـه لـقـا (۲) دو غــــریـب وادیِ نــیـــنــــوا دو نــهــال گــلــشــن کــربــلا شـده پــرپـر از سـتـم ای خــدا ********** بند دوّم ********* دو اسیر دست جـفا و کین (۲) دو صغـیر و کودکِ دل غـمین دو یـتـیـم و بیکس و بیمعـین دو حـزیـن مـضـطـر و مـبـتلا **شعر از: محمد رنگچیان** ******************************************** پخش سبک ۲۲ پخش سبک ۳۹ ( به دو سبک مختلف) یـتـیـمان مـسلـم، ز مـاتـم حـزیـنـنـد ز داغ پـدر، سـوگـوار و غـمـیـنـنـد ز هجـران مادر، به محنت قـرینـند به غربت جان در راه دین میسپارند(۲) ************** بند دوم ************** صغـیر و غـریب و بـدون معـیـنـند بـه کـوفـه اسـیـر عــدوی لـعـیـنـنـد فــدائـی مــظـلــومـی شــاه دیــنــنـد به غربت جان در راه دین میسپارند(۲) **شعر از: محمد رنگچیان** ******************************************** پخش سبک ۲۹ فرزندان مسلم دو عـزیزِ نـازنین (۲) مَـه جـبـین و بیقـرین یــادگــارِ مُــسـلــمـنـد آن سفـیرِ شاهِ دین (۲) «هر دو زار و مضطرند دل غمین مـادرند»(۲) ********** بند دوّم ********* دو یتـیمِ دل غـمین (۲) بـیپـنــاه و بـیمـعـین دو گــلِ مـــحـــمّــدی پرپر از جفا و کین (۲) «هر دو زار و مضطرند دل غمین مـادرند»(۲) ********** بند سوّم ********* کـودکـان نازنــیـن (۲) بی پـنـاه و دل غـمـیـن یـــادگــار مــسـلـم آن جان نـثار بی قـرین (۲) «عـتـرت پـیـغـمـبـرند دل غمین مادرند» (۲) ********** بند چهارم ********* نـو گـلان بـاغ دین(۲) پـرپـر از جـفـا و کین بـی گــنــاه و نــاتـوان زار و بی کس و حزین(۲) «عـتـرت پـیـغـمـبـرند دل غمین مادرند» (۲) **شعر از: محمد رنگچیان** ******************************************** پخش سبک ۴۴ (به سبک: حسین جان حر نالانم) تو ای مسلم، بیا بنگر(۲) دو طفلانت، چو گل پرپر ز هجـرانت، به چـشم تـر به دل دارند، غم مادر(۳) ********** بند دوّم ********* شده کـوفـه، چو غـم خانه بـــرای آن، دو دُردانـــــه فـــدا کــردنــد مـــردانـــه چو جان در دین پیغمبر(۳) **شعر از: محمد رنگچیان** ********************************************
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
روی تو را به چشم دل، از سر دار دیدهام جانب مکه پر زند جان به لب رسیدهام حرمت جان شکستهام در دل خون نشستهام تا که به دست بستهام نار غمت کشیدهام دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم هستی خود فروختم عشق تو را خریدهام تن به قـضا سپـردهام منّت تـیـغ بـردهام بلکه تو خـندهای کنی پای سر بـریـدهام تا بزنم ز زخم تن بوسه به خاک مقدمت کوچه به کوچه میرود جسم به خون طپیدهام از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم؟ من که ز خاک کوچهها بوی تو را شنیدهام هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت شود کـنـیـز دخـترت دخـتر داغـدیـدهام از تو جدا نزیـستم پیش رویت گـریستم من سـر دار، نـیـستم نـزد تو آرمـیـدهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی عجب کردند اهل کوفه از مهمان پذیرایی همانهایی که در این شهر گرداندند رو از من فـراز بامها در چشمشان گشتم تمـاشایی سرم را برد قـاتل هدیـه از بهـر عبیدالله تنـم در کوچههـا گردیده گـرم راهپیمایی به جسمم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم نبـودی کوفیان را بیـشتر از این توانایی رسیده ضربهها بر سینه و پهلو و بازویم بیا بنگر که مسلم پای تا سر گشته زهرایی از آن ترسم که چونآیی نبینم ماه رویت را ز بس از چشم گریانم عطش بگرفته بینایی اگرچه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی تـمام شب کـنار کوچهها تنها تو را دیدم خدا داند نکردم لحظهای احساس تنهایی بیـا نامردی و پستی اهـل کوفه را بنگر که بهر کشتن یک تن کند شهری صفآرایی سزد میثم به یاد کام عطشان و لب خشکم کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
لبم خشک و دلم کانون آتش، دیده دریایی سرِ بشکسته از سنگم به خون بخشیده زیبایی بیا ای یوسف زهرا تو مسلم را تماشا کن که سردادن به راه توست، شیرین و تماشایی نبایـد مَرد بین دشمنـان گرید، بیا بنگـر که در یک شهر دشمن بر تو میگریم به تنهایی تمام خانهها شد بسته بر رویم، خدا داند چقدر در کوچههای کوفه کردم راهپیمایی به جان مادرت زهرا میا کوفه که میبینم شود پرپر به پیش دیدهات گلهای زهرایی میا کوفه که میترسم به پیش دیدۀ زینب کند بر نی سرت هم دلربایی، هم دلآرایی میا کوفه که میبینم سرت را با عزیزانت میـان دشمنـان داریـد بـزمِ گردِ هـمآیـی میا کوفه که میبینم برای طفلِ عطشانت کند با اشکِ خجـلت دیدۀ عباس، سقایی میا در کوفه ای چشم خدا! زیرا که میبینم شرار تشنگی میگیرد از چشم تو بینایی اگـر میـثم ره و رسم گدایی را نمیداند ندیده از تو ای مولا به غیر از لطف و آقایی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
کـوهى ز درد بر سر شانه کشیدهام گـشتم ولى بـراى تو یـارى ندیـدهام هر جا که رو زدم به در بسته خوردهام دور تمـام شهـر به عشقـت دویـدهام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
وقـتی نَـفَـس از سیـنـه بالاتـر نـیاید جز هِقهِق از این مردِ غمگین بر نیاید خـیـلی برایِ آبـرویـم بـد شد ایـنجـا آنـقـدر بـد دیـدم که در بـاور نـیـاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گفـتم به طوعه تا که پشت در نیاید سوگـند خوردم در مدینه بعدِ زهـرا خـانـومِ خـانه پشتِ در دیگـر نیـاید دیر است اما کاش میشد تا عـقـیله شهرِ تنـور و خـار و خاکـستر نیاید بر پُشتِ دستم میزنم دیدی چه کردم ای کاش می شد مـادرِ اصغـر نـیـاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بـی آبـروهـا آبـرویم رفـت از دست از بس که زخمم میزدند از حال رفتم بینِ جـماعـت بـودم و گـودال رفـتم ای کـاش میشد لحـظـۀ آخـر نیـاید یا سـاربـان دنـبـالِ انـگـشـتر نـیایـد وای از دلِ زینب چه میآید سرِ او وقتی که انگـشتر زِ دستت در نیاید یا لااقـل دنـبـالِ این هـشـتاد خانـوم نـامـحـرمـی با خـیـزرانِ تَـر نـیایـد بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هـر کس بـیاید کاشکـی مـادر نـیاید
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام
من رسـول آیـههـای سـرخ قـرآن تـوأم مسلـمم یعـنی حسین جانم مسلـمان توأم سر به زیر انداخـتـم آوارۀ عشقـت شدم دومین مـرد گـریـبان پـارۀ عشقـت شدم بچـههـایـم را فـدای بچـههـایت میکـنـم با همین لبهای خونی هم صدایت میکنم هیچکس در شهرکوفه خوب با من تا نکرد در زدم جز طوعه در را کس به رویم وا نکرد با همین دستان خالی دامنت را خواستم در قـنوتم از سفر برگـشتنت را خواستم دور از این شهرِ هزار آیینِ بیمنظور شو هر کجا خواهی برو اما ز کوفه دور شو غم به غیر از سینهام جای دگر محبوس نیست کوفه جای امن بر آوردنِ ناموس نیست ترس من از سم مرکبها و از پامالهاست ترس من از گیر افتادن ته گودالهاست جـان مـسـلـمهـا فـدای نالـههای آخـرت ترس من این است بیمحرم بماند خواهرت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم قبل از شهادت با سیدالشهدا علیه السلام
شـرمـنـدۀ شـمـا شـدم آقـا مـرا ببـخـش در کوچه ماندهام تک و تنها مرا ببخش آن نامه کاشکی که به دستت نمیرسید گـفـتم بیا، به خاطر زهـرا مرا ببخش آقا گـمـان کـنم که به هـمـراه کـاروان میآوری سـهسـالۀ خود را مرا ببخش با ساقیات بگو که فقط فکر آب باش از قول من بگو تو به سقـا مرا ببخش فــردا ز بــام دارالامــاره صــدا زنــم یا اینکه سمت کوفه مـیا یا مرا ببخش باعث منم که خواهر تو خونجگر شود شرمـنـدهام ز زینب کـبری مرا ببخش دیـدم درون جـمـعـیت انـگـار حـرمله تـیـر سهشعـبه کرد مـهـیّـا مـرا ببخش جان میدهی غریب، تو بر خاک و کوفیان با خـنـده میکـنـند تـمـاشـا مرا ببخـش جایی که میشـود تن تو پـایـمال اسب آقـای من کـرم کن و آنجا مـرا ببخـش ای وای اگر اسیر شود خواهرت حسین کوفه شود مصیبت عـظـما مرا ببخش وقتی به کوفه رد شدی از پیش پیکرم مـولا ز روی نـیـزۀ اعـدا مرا ببخـش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم قبل از شهادت با سیدالشهدا علیه السلام
کم کم غروب شد همه رفـتـند خانه ها پـشت سـرم چـه زود درآمـد بهـانـه ها کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند در بین یک سپاه ازین مـردهای پست یک پیرزن به بی کسیم رحم کرده است من سنگ می خورم به گـنـاه محـبـتت این صورت شکسته بقـربان صورتت افــتـاده ام زمـیـن و بـه یــاد تـن تــوأم من غـصه دار زیـر لـگـد بـودن تـوأم هرچند دست بسته شدم خواهرم که نیست هنگام دست و پا زدنم مادرم که نیست من ذبـح می شوم زنم اما اسیـر نیست در کوفه دخترم ز غم و غصه پیر نیست تیر سه شعبه دیدم و آب از سرم گذشت یک لحظه حال و روز رباب از سرم گذشت در کوفه هیچ کس جگرم را زمین نزد در پیش چـشم من پسرم را زمین نزد هرچند سخـت بود خـزانم حسین جان روی عبا نـرفت جـوانـم حـسیـن جان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
مـسلـمم سـلـمـانُ مـنّـای حسین در رگ من خون بابای حسین قـبـله گـاهـم قـدّ و بالای حسین ارزشم هیچ است منهای حسین آی مردم! من حـسیـنی مـذهـبم دست بـوس بـچّـه های زیـنـبـم هرکه عاشق شد فراقش بیشتر سـالـک حـق، اتّـفـاقـش بیـشتر عـاشـق تو، اشـتـیـاقـش بیـشتر میخورد سبک و سیاقش بیشتر به اُویسی که «ندیده» عاشق است مثل او دندان مسلم هم شکست کوفه شهر حیله و نیرنگ هاست رسم اینها رسم بی فرهنگ هاست صورت ما سجده گاه سنگ هاست فاصله گر بین ما فرسنگ هاست عطر سیبت به مشامم می رسد سوی تو پیک سلامـم می رسد عشق تو در قلب کوفه جا نشد بینـشان یک مرد هـم پـیدا نشد قطره قطره جمعشان دریا نشد هرچه گشتم در به رویم وا نشد گم شده در این قلمرو معـرفت ای دریغ از عشق و یک جو معرفت من مگر مُردم، که مثل مرتضی در بغل زانوی غم داری چرا؟ کـلـبـه ای دارم قـدم رنـجـه نما مـرحـبـا به غـیـرت او مرحـبا یک نفر با مسلمت همدرد بود طوعه زن نه، مَردتر از مَرد بود خانه پُر شد از صدای پشت در رفت بـالاتـر دمــای پـشت در تا که شد تیره هـوای پشت در یـادم آمـد مـاجـرای پـشـت در گـفـتم آن لحـظه میان شعـله ها جان زهرا، طوعه! پشت در نیا گرچه بین کوچه های غرق دود صورتم شد ارغوانی و کـبـود تـیـغ هـا روی تـنـم آمـد فــرود در پی ام دیگر زن و بچّه نبود از غمت تب کرده ام بی اختیار یاد زیـنب کـرده ام بی اخـتـیار کـوفـه از ما بهــتران دارد، نیا خولی و شمر و سنان دارد، نیا مـردمـان بـد دهـان دارد، نـیـا حـرمله تـیـر و کـمان دارد، نیا به سـپـیـدی ها اشـاره می کـنـد حنجـری را پـاره پـاره می کند همرهت یک قافله حور و پری ست هریکی محجوب تر از دیگری ست جان من برگرد، اینجا محشری ست وعدۀ سوغات اینها روسری ست حـرص بـی انـدازه دارند آه آه نــعــل هـای تــازه دارنـد آه آه
: امتیاز
|